با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
مهتا دوست صمیمی نوری که همواره در کنارش بوده سعی داره با قرار دادن دفترچه خاطرات نوری در دست یک نویسنده خاطرات عاشقانه بهترین دوستش را ثبت کنه….
نوری دختری بسیار زیبا که با قبول شدن در دانشگاه شیراز از تهران به آنجا رفته و توجه تمام پسران ومردان شیرازی را معطوف به خود میدارد و حتی پسر مغرور دانشگاه را….
از زبان نویسنده:
داستان درمورد دختری بنام پانتی هستش که پدری عرب و مادری تهرانی داره . پدر این دختر زاده این عشیره خاص هستش و میراث دار این فرهنگ . پانتی ساکن تهران هست ولی قبلا بنا به دلایلی توی اون عشیره زندگی کرده . من عادت دارم که توی داستانهام گره ایجاد کنم و همراه با داستان این گره ها رو باز کنم ، برای همین خلاصه خاصی برای داستانهام نمینویسم …
داستان درباره ی دختری به اسم روشناس که طی تصادفی نامزدش رو از دست میده و به خاطر همین تعادل روحیش رو از دست میده و تحت درمان قرار میگیره .یک شب که از خونه بیرون میره یک فرد رو میبینه که…..
دیدی که سخت نیست … تنها بدون من؟ دیدی که صبح می شود … شبها بدون من؟ این نبض زندگی … بی وقفه می زند …! فرقی نمی کند … با من … بدون من …! دیروز گرچه سخت … امروز هم گذشت …! طوری نمی شود … فردا بدون من …!
صد سال تنهایی واقعه ی بزرگ ادبیات آمریکای جنوبی در سالهای اخیر است.این کتاب موفقیتی بینظیر داشته و تقریبا به تمام زبان های زنده ی جهان ترجمه شده است.کافی است به نظریه چند نویسنده و منتقد ادبی درباره ی این کتاب نظری بیندازیم.ناتالیا جینزبورگ نویسنده ی معروف ایتالیایی :صد سال تنهایی را خواندم.مدتها بود چنین تحت تاثیر کتابی قرار نگرفته بودم.اگر حقیقت داشته باشد که میگویند رمان مرده است و یا در احتضار است٬ پس همگی از جای برخیزیم و به این آخرین رمان سلام بگوییم.جفری ولف٬منتقد : کتابیست که مدتها بین ما خواهد ماند٬منحصر به فرد است٬سراپا جادوست و معجزه گر است.
اِما نام رمانی از جین آستن است که درباره عشقی سو تعبیر شده، نوشته شده است. این رمان ابتدا در دسامبر ۱۸۱۵ میلادی (برابر با آذر یا دی ۱۱۹۴ شمسی خورشیدی) منتشر شد. مانند سایر رمانهایش، آستن در این داستان هم به دغدغهها و مسائل زندگی زنان در دوره جورجی انگلستان میپردازد. قبل از نوشتن داستان آستن نوشت «میخواهم قهرمان زنی بیاورم که هیچ کس غیر از خودم خیلی دوستش نخواهد داشت». در اولین خط داستان، شخصیت اسمی رمان را اینگونه معرفی میکند: «اما وودهاوس، شیک، باهوش و ثروتمند». البته اما به نوعی لوس است، خودش را در روابط خیلی دست بالا میگیرد، از خطرات مداخله در امور دیگران غافل است و رفتار دیگران را نیز سو تعبیر میکند.
این داستان، داستانیه از دنیای غزال… غزال قصه ما با یک تصادف حافظشو از دست میده و حالا اونه و یک ذهن خالی و یک زندگی پر از معما… غزال به خاطر از دست دادن حافظه ش ، عوض شده و اطرافیانشو شگفت زده کرده . البته خودش این تغییراتو نمی بینه… غزال که از نظر شخصیتی و مذهبی فوق العاده عوض شده کم کم واقعیت هایی از گذشتشو می فهمه و…
این با یه نویسنده شروع می شه که یه مرد می ره پیشش تا جریان خودش و زنی که عاشقشه رو تعریف کنه در مورد یه زنه است که شوهرش رو به تازگی از دست داده و مرد داستان راوی مامور بیمه است و وقتی می یاد عاشق این زن می شه ولی چون خودش زن داشته با بچه هی نمی خواسته این اتفاق بیافته ولی در اخر با دختر عاشق هم می شن یه روز متوجه صدای بیش از اندازه زیبای اون زن می شه ولی زن نمی خونده چون می گه غیب گویی بهم گفته اگه بخونی باعث مرگ مردی که دوستش داری می شی
داستان در مورد زندگی یک دختر به اسم ریما است که به دلایلی مجبور میشه برای اولین بار با خانواده ی پدریش رو به رو بشه و با اون ها زندگی کنه… و عشق… عشق همیشه سوزان نیست… داغ نیست… آتش نیست… همیشه با غرور معاوضه نمی شود… همیشه در اولین نگاه به وجود نمی آید… همیشه اولین کسی که پا در زندگیمان می گذرد عاشق نیست! در این زندگی عشق و دوست داشتن و غرور در یک سطح هستند شاید غرور پایین تر… شاید دروغ پایین تر… شاید عشوه و ناز و ادا از همه چیز کمتر…!
هرکدوم از شخصیتایی که تو این داستان میخونید، واقعین! شخصیت اول مرد! اتابک ، یکی از بهترین و صمیمی ترین دوستای منه… تمام خصوصیات ظاهری، رفتاریش برداشتی از شخصیت اتابک دوست صمیمیمه! بهانه، شخصیت مقابل اتابک، یه دختره از جنس همه ی دخترای دور و برمون! تو یه دوره ی حساس قرار داره و به شدت مودیه!! هی حال و هواش عوض میشه!! ثبات شخصیتی نداره یه جورایی!! شبنم، یه از دماغ فیل افتاده ایه که خدا داند و بس! حسام، یه پسره، از نسل همه ی پسرای شیطون و بازیگوش!! شخصیتای حاشیه ایه داستان هم تقریبا واقعین!
زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ حرفه ای بود..یه ادم از جنس تاریکی ولی با ظاهری شیشه ای ، شکست..بالاخره تونست ظاهر شیشه ای وشکننده ش رو هزار تیکه کنه. و اونوقت بود که ظاهر زشت و پلید گناهانش نمایان شد. و من دیدم ، به چشم دیدم. بزرگترین گناهان اون افراد گناهکار رو دیدم و نفرت رو تو وجودم پرورش دادم. نفرت همون چیزی که بر قلب سنگی من حکومت می کرد.. من… آرشام… اسمم گناهکار ، رسمم تباهکار…
دختری از جنس همه دخترا … که ناخواسته وارد راهی می شه که براش خیلی چیزا به وجود می یاره … شهرت … رقابت … ثروت … و چیزی که توی عقلش هم نمی گنجید هیچ وقت … عشق!!! عشقی از نوع ناب در روزگاری که نامش هم کیمیاست ..
داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دو سال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکوره . مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش( عزیزجون) زندگی میکنه.خواهر بزرگش هم ازدواج کرده . ترسا آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ولی پدرش به دلیل تجربه ی تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا(خواهر ترسا)ب ه خارج داشته تحت هیچ شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا، به همین خاطر همین ترسا و دوستاش سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق هم میشند ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و شخصی وارد زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه،…
دختری به اسم کیانا که یک بار طعم شکست رو چشیده بهش این فرصت داده میشه تا روی پاهای خودش وایسه و زندگیشو اونجور که دوست داره بسازه تا شاید توی این راه طعم عشق واقعی رو با تمام پستی و بلندیهاش بچشه…
داستان در ارتباط با زندگی یه پسری هست که به دون ژوانیسم مبتلاس و با وجود روابط زیادی که داره اما هیچ جنس مخالفی تو زندگیش نیست که حضور دائمی داشته باشه! شخصیت داستان ما موقعیت اجتماعی بالایی هم داره یک خلبان بزرگ و حرفه ای،کسی که بیشتر پرواز های بین المللی رو هدایت میکنه…
۳ سرزمین وجود داره که هرکدوم راه و رسم و رسوم خودشون رو دارن. اولین سرزمین برای فرشته هاست و دومی برای شیاطین و سومی برای انسانهای عادی. تولد فرشته ها و شیطان ها به اولین اشک و خنده انسانهای عادی بستگی داره… اولین خنده هر انسان یک فرشته و اولین گریه هر انسان یک شیطان رو متولد میکنه حالا اگه کسی با اولین خندش با قطره ای اشکش مخلوط بشه چی پیش میاد؟ چه موجودی متولد میشه و پا به جهان هستی میذاره؟
این رمان، درباره دختریه به اسم پریا ؛ دختری از جنسِ خاک و باد وآتش …! دختری با توانایی های بالا، که البته خودش نمی دونه از چه استعدادهایی برخورداره اما… تو یِ پارتی یک سری اتفاقاتی براش پیش میاد که اونرو تو یک مسیره دیگه قرار میده وزندگیش بالکل عوض میشه!
زندگی فراز و نشیب های زیادی داره. زندگی هزار راه نرفته است که با انتخاب هر کدوم از راه ها اتفاقات گوناگونی رو برای خودمون رقم می زنیم. گاهی خوشنودیم از مسیر رفته و گاهی حسرت به دل و پشیمون از تصمیمات اشتباهمون به عقب نگاه می کنیم و آه سینه سوزی می کشیم. قصه قصه ی پسریه که وقتی راهی رو می رفته ایمان داشته که درست می ره و حالا…! همیشه برای مردد بودن فرصت هست! همیشه برای اینکه تردید و شک به دل آدم راه پیدا کنه نشونه هایی هست! روزهای سخت و تلخ و بالا و پایین های زندگی پسری رو می خونیم که قطارش از ریل خارج شده و داره سعی می کنه دوباره به مسیر هدایتش کنه!
داستان درباره دختریه به اسم ارکیده…
ارکیده عاشق پسری به اسم امیر حافظ هست ، اما اتفاقی افتاده که باعث شد دختر قصه ما از عشقش جدا بشه و حالا بعد از چهار سال امیر برمیگرده و پرده این راز برداشته میشه…
وای اگر پیچشِ من با خَمت … / درد شود تا که به دست آرمت
نوش ِ خودم زهر ِ سراپا غمت … / بیشترش کن که کـَمم با کـَمت
خوب ترین حادثه می دانمت … / خوب ترین حادثه می دانی ام
غسل کن و نیت ِ اعجاز کن … / باز مرا با خودم آغاز کن
یک وجب از پنجره پرواز کن … / گوش ِ مرا معرکه ی راز کن
حرف بزن ابر ِ مرا باز کن …
دیر زمانیست که بارانی ام / قحطیِ حرف است و سخن …
سال هاست ، قفل زمان را بشکن / سال هاست پُر شدم از درد شدن …
سال هاست ظرفیت ِ سینه ی من / سال هاست حرف بزن حرف بزن …
سال هاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام …
سارنیا دختریه مثل همه ما … منتهی یه چیزی محدودش کرده … چیزی که خیلی به چشم میادو همه اونو پست میشمرن … اون مجبورِ برای امرار معاش خَدَمگی کنه … توی خونه ای که پدرش سالها باغبونش بوده و بعد از مرگ مادرش کارای خونه رو دوش سارنیا افتاده … مشکلاتش از جایی شروع میشه که صاحبخونه به همراه دختراش تصمیم میگیرن برای مدتی به خونش برگردن … دخترایی که لحظه ای دست از تمسخر سارنیا برنمیدارن و مدام بهش میخندن … تااینکه دیگه تحملش سخت میشه و تصمیم میگیره ادبشون کنه اما اتفاقی میفته که کنترلش خارج از دست سارنیاست واون اینه که …